[ و در خبر دیگر است که به اشعث پسر قیس در تعزیت وى فرمود : ] چون بزرگواران شکیبایى ، و گرنه چون چارپایان فراموش نمایى . [نهج البلاغه]
همنشینی
کربلا
چهارشنبه 91 اردیبهشت 27 , ساعت 7:17 صبح  

من تا الان سه بار کربلا رفته ام .هر کدومش از قبلیش بهتر بود ،این سه سفر در سه سال پشت سر هم (86 87 88)اتفاق افتاد . سفر آخری از همه سفرهام بهتر بود چونکه امام در دقیقه 90 من را طلبید و یکی از دعاهای من به اجابت رسیده بود و آن این بود که با همه خواهرهام به سفر برم . حالا میخواهم بگم که چطور شد که من در سفر دوم این دعا  را کردم ،در آن سفر سه خواهر بوددند که با وجود اینکه متاهل بودند و بجه داشتند، ولی به یاد دوران مجردیشان تنهایی اومده بودند .آنها با هم حرم میرفتند، باهم به بازار میرفتند و کمکی همدیگر هم بودندو....

اون موقعه بود که من هم از خدا در حضور اقا امام حسین خواستم که من هم  در سفر دیگر  اینگونه باشم . اصلا باورم نمیشد  وقتی که شنیدم که اسم من ثبت شده است .ولی الان میفهم که خدا چقدر بتدگانش را دوست میدارد و اگر آنها از روی خلوص نیت از خدا طلب کنند بدون هیچ سوخت وسازی عطا میکند. ( البته قابل ذکر است که خداوند صلاح بتدگانش را بیشتر میداند )


نوشته شده توسط لیلا عطروش | نظرات دیگران [ نظر] 
عادت
چهارشنبه 91 اردیبهشت 27 , ساعت 6:32 صبح  
[نوشته ی رمز دار]   


نوشته شده توسط لیلا عطروش | نظرات دیگران [ نظر] 
خاطره ا ی از جزیره ی لنکاوی
جمعه 91 اردیبهشت 22 , ساعت 8:41 عصر  

 

خاطره ای  از جزیره ی  لنکاوی

ساعت 6 تصمیم گرفتیم که به لنکاوی برویم ولی باز هم در اگر بود که بریم یا نریم ،چون نه بلیط داشتیم نه هتلمون مشخص بود .تنها چیزی که ما را دلگرم میکرد این بود که ما شماره راننده  تاکسی ای  را که مقیم آنجا بود  از دوستامون که قبلا به آنجا رفته بودند ،گرفتیم.  باوجود همه ی این اوصاف با لاخره خودمون را به ترمینال رساندیم چونکه باید هفت ساعت توی راه باشیم تصمیم گرفتیم که بلیط اخرین سرویس را تهیه کنیم . وقتی بلیط را خریدیم نیم ساعتی را در انجا نشستیم تا اینکه کمک راننده آمد و ما وسایرین را به سمت اتوبوس راهنمایی  کرد .اتوبوس خوبی بود ولی خیلی سرد بود  خوشبختانه ما به توصیه دوستان ،پتوی مسافرتی همراهمون برده بودیم .شب تا صبح خیلی نخوابیدیم شاید به خاطر این بود که جا مون عوض شده بود  با لاخره  صبح شد و ما به شهر ساحلی رسیدیم اولین کاری که کردیم خوندن نماز بود بعد خیلی سریع خود را به غرفه بلیط فروشی فری  رسوندیم و بلیط را تهیه کردیم بعد صبحانه را در یکی از رستورانهای محلی خوردیم و سوار شدیم. بعد از یک ساعت به انجا رسیدیم . به راننده تماس گرفتیم ونشانه دادیم تا همدیگر را پیدا کنیم اون گفت : من تی شرت سفید تنم است و  روزنامه دارم همسرم هم گفت من تی شرت سبز به تن دارم .از سالن که بیرون رفتیم دیدیم که منتظر ما ایستاد ه . با اشاره ما را به سمت خودش خواند وسوار ماشینش شدیم و مارا به محدوده خارج از شهر جایی که معمولا هتل ها در انجا واقع شده بود ،برد چند هتل را سر زدیم ولی اتاق خالی نداشت  تا اینکه یکی پیدا کردیم که اتاق داشت . پیاده شدیم. قرار مون بر این شد برای بعد از ظهر جلوی در  منتظر باشیم.  بعد از کمی استراحت از اتاق بیرون اومدیم و به دنبال غذای حلال رفتیم وسط خوردن غذا بودیم که بارون شدیدی شروع شد و همزمان با ان راننده هم اومد. سریع غذامون را خوردیم و سوار شدیم. قرار شد به خاطر بارون به جاهای سر پوشیده بریم اول به فلکه عقاب که در آن مجسمه بزرگی از عقاب بود رفتیم (قابل ذکر است که نما د جزیره لنکاوی عقاب است)اونجا از جاهایی است  که بیشتر توریست ها به انجا میروند و تعداد عکسی میگیرند ما هم چند عکسی گرفتیم بعد به پاساژرفتیم و ساعاتی را در آن گذراندیم وقتی بیرون اومدیم شب شده بود بعد از گرفتن شام به هتل رفتیم ،شاممون را در اتاققمون خوردیم .اون شب بر خلاف شبهای دیگه که تا دیر بیدار بودیم خیلی زود خوابیدیم (فکر میکنم حدود ساعت 9:00  بود ) روز بعد راننده ما را به باغی برد که میوههای کمیابی  داشت.  بلیط خریدیم و به داخل رفتیم .در اونجا نمونه های مختلف میوهها را گذاشته بودند و هر اندازه که میخواستی ،اجازه داشتی که تناول کنی.بعد از آن باغ، به کارخانه کریستال سازی رفتیم و از نزدیک با روش ساختش آشنا شدیم سپس  به موزه رفتیم و بعد  از آن آفتاب امانمون را گرفته بود فقط به راننده گفتیم مارا به هتل برسون .عصر آن روز را کنار ساحل گذراندیم و وقتی  که شب شد برای پیاده روی به خیابان رفتیم و بعد از آن به هتل رفتیم و استراحت کردیم صبح روز سوم به سه جزیره رفتیم منظره زیبایی و دریای ارامی داشت من در متن عقاب در مورد یکی از این جزیره ها که عقاب های زیادی داشت نوشتم . در آن جزیره ها هر کسی کار خودش را میکرد ،در حقیقت همه آزاد بودند و هیچ کس کاری به کار دیگری نداشت .و سوار تلکابین هم شدیم. تلکابین بلندی بود ،درآن  کابین ما سه نوجوان مسلمان تایلندی را دیدیم  و  حیرت زده شدیم ،چون که من نمی دونستم تایلند مسلمون دارد. ومن در نگاه اول فکر کردم که انها مالایی هستند . بعد از آن تاکسی مارا به بندررسوند .سوار فری شدیم و از جزیره به شهر ساحلی رفتیم . بعد از خرید بلیط ، سوار اتوبوس شدیم و ساعت 5:00 صبح به کوالا لامپور  رسیدیم .

 


نوشته شده توسط لیلا عطروش | نظرات دیگران [ نظر] 
عقاب
پنج شنبه 91 اردیبهشت 21 , ساعت 9:51 صبح  

 

این شعر سعدی را وقتی از زبان همسرم شنیدم که

بر روی قایقی  در کنار  جزیره عقاب ها در لنکاوی (جزیره ای  در مالزی)نظاره گرعقابهایی بودیم که یکی یکی از فراز آسمان  به قصد صید غذا بر پهنای دریا فرود می آمدند آنها یکی یکی یا چند تا چند تا پایین میآمدند و غذای خود را برمیداشتند کار آنها بدون  هیچ گونه اذیت و آزار ی به همنوعش صورت میگرفت .این ازنظر من نشانگر وجود نظم  در آفرینش است همان موقعه تصمیم گرفتم به محض بر گشت به خونمون در مورد زندگی عقاب  ها بررسی کنم
از در بخشندگی و بنده نوازی/ مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

یعنی خدای بخشنده و بنده نواز، هم مرغ هوا را نصیب انسان کرده و هم ماهی دریا را.

ولی این شعر را هفت هشت جور دیگر هم می شود خواند، از جمله اینکه:

از در بخشندگی و بنده نوازی/ مرغ، هوا را نصیب و ماهی، دریا

یعنی هوا را نصیب مرغ کرده و دریا را نصیب ماهی.

از در بخشندگی و بنده نوازی/ مرغ هوا را نصیب، ماهی دریا

یعنی ماهی دریا را نصیب مرغ هوا کرده.

عقاب   یکی از بزرگ‌ترین و نیرومندترین پرندگان جهان است. عقابها منظری مغرور و ترسناک و قدرت شکارگری بسیار دارند. برخی از عقابها حین پرواز شکار خود را صید می‌کنند. عقاب طلائی را گاه سلطان پرندگان گفته‌اند. عقابها سخت از خطر، مخصوصاً انسان گریزان هستند وبندرت به آدمی حمله می‌کنند. عقاب توانائی بلند کردن یک آدم کوچک اندام را دارد.
عقاب معمولاً از 76 تا 89 سانتی متر از نوک منقار تا انتهای دم طول، و از 3 تا 6 کیلوگرم جرم و بال‌هایش حدود دو متر بلندی دارد.

سر عقاب بزرگ و پوشیده از پر است. چشمانی درشت دارد که هریک از آن‌ها در یک طرف سرش قرار دارد. از قدرت بینائی فراوان بهره‌مند می‌باشد. عقاب‌ها می‌توانند از فراز آسمانها شکار خود را ببینند واز نقاط بلند همچون صاعقه بر سر شکار نگون بخت فرود آیند. منقار نیرومند وتندی دارند. منقار عقاب طلائی به پنج سانتی متر می‌رسد. برخی از عقابها منقاری بزرگ‌تر دارند.

رنگ و بال و طول و شکل عقابها از منطقه تا منطقه? دیگر اختلاف دارد به طوری‌که در عقابهای آسیائی و اوروپائی وآمریکائی تفاوت آن نمایان است. عقابها پاهایی نیرومند و به رنگ زرد و روشن دارند. عقابها برای درهم شکستن شکار خود از منقار و چنگال پاهای خود استفاده می‌کنند. پاهای عقاب طلائی پوشیده از پر (ریش) است، اما قسمت پائین پاها بدون پر می‌باشد.
عقابها در علفزار و جنگل‌های زمین‌های پست و بر فراز کوه‌های بلند و ناهموار و در نقاط دوردست و تقریباً دست نخورده توسط انسان زندگی می‌کنند.

با پرها و بالهای بلند، عقاب می‌تواند به آسانی پرواز وشکار خود را از زمین بلند کند. عقاب گاه، با بالهای خود به شکار ضربه می‌زند. اما نمی‌تواند با بال‌هایش بجنگد. عقاب هنگام جنگ از منقار و پاهای نیرومند خود استفاده می‌کند، بیشتر عقابها قهوه‌ای رنگ و یا سیاه رنگ هستند. جوجه عقابها تا سن بلوغ خود که چهار سال طول می کشد پر و بال کامل ندارند. 

 

عقابها معمولاً از 25 تا 35 سال تقریباً عمر می‌کنند، البته گاه تا 45 سال و حتی بیشتر هم عمر کرده‌اند. قلمرو عقاب از پنجاه تا 170 کیلومتر مربع پیش بینی کرده‌اند. آشیانه عقاب‌ها بیشتر بر فراز بلندی‌ها، بالای درختان بلند و شکاف صخره‌ها و کوه‌های مرتفع و پرتگاه‌ها می‌باشد.

در آن لحظه بیشتر به وجود خدا ی یکتا پی بردم و فهمیدم که خدا روزی رسان  بنده اش است و هیچ کسی نمی تواند روزی کسی دیگر را بخورد

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده توسط لیلا عطروش | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

همنشینی

لیلا عطروش
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 9 بازدید
بازدید دیروز: 43 بازدید
بازدید کل: 204408 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
احادیث . قران . نیایش .
نوشته های پیشین

دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
لوگوی وبلاگ من

همنشینی
لینک دوستان من

****شهرستان بجنورد****
xXx رنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
بوی سیب
یک نفس عمیــــــــــق
مهربانی
 از همه جا از همه رنگ
مقاله های تربیتی
آزاد اندیشان
دختروپسری ازنسل امروز
پسری ازنسل امروز
خودرو
اسیر عشق...
روژمان
. نفیس ترین گفتمان با شما
دنیای نفیس
تداعی
فال حافظ ناطق
فال روزانه
استخاره با قران
آشپز کوچولو
لیلا عطروش

اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

داستان عشق زال ورودابه
سییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
تولدم مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
دوران کودکی و خاطرههاش
اتفاقات پیش بینی نشده
خاطره ای ازیلدای دانشجویی
[عناوین آرشیوشده]