فیس بوک شبکه مجازی اجتماعی است که در آن مردم می توانند دوستانی یرای خود پیدا کنند ،مطالبی در ان بگذارند واز طریق به اشتراک گذاری آن را به همه منتقل کنند و بعضی اوقات هم تنهایی خود را با آن تقسیم کنند
اوایل که فیس بوک دار شده بودم همیشه وقتی لپ تابم را روشن میکردم زود به آن صفحه میرفتم و نگاه میکردم ببینم دوست جدیدی پیدا کردم
ولی رفته رفته یاد گرفتم که مطالبی را که دوست دارم لایک کنم وبعد اگر خیلی از نظرم پسندیده اومد آن را بین دوستانم منتشر کنم تا انها هم حظ وافر را ببرنند یکی از این روزها که داشتم به چک کردن فیس بوکم می پرداختم به مطلبی برخورد کردم خیلی برایم جاالب بود
آن مطلب این بود "زندگی جاده ای است که باید آن را به تنهایی سپری کنی شاید در این جاده کسی با کسانی تورا همراهی کنند ".
این مطلب فکر من را مدتها به خودش مشغول کرد و من این نتیجه را گرفتم که در مسیر زندگی باید بتوانم فردی مقاوم باشم و صبر را پیشه خودم کنم
روزی به خودم گفتم فیس بوک درسته یک شبکه مجازی است ولی از افرادی تشکیل شده که در دنیای واقعی رندگی میکنند (دنیایی که سراسر شور پویایی و حرکت است).ما همین طور که در زندگی واقعی خودمون دوستانی داریم در ان شیکه هم میتوانیم تعدادی پیدا کنیم که ما را در این مسیر پر فراز و نسیب جتی با مطلبی مارا یاری کنند
میخواهم در مورد صبر بنویسم خودم میدونم که این بار دوم هست که در این مورد مینویسم ولی باید بگویم که هر چی در مورد این کلمه سه حرفی بگم، کم گفتم .به نظرم آمد که متنم را با این شعر شروع کنم:
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمن براثر صبر توبتت ظفر آید
این شعر ار جمله شعرهایی است که من آن را از زبان مادرم بارها وبارها شنیدم و خیلی دوستش دارم ،میخواهم در همین راستا خاطره ای تعریف کنم .دیشب بد جوری هوس پیتزا کرده بودم ،به همسرم گفتم ولی ایشان به من گفتند "که آخر ماه است و ما باید بیشتر صرفه جویی کنیم در ضمن پیتزا ی مالزی گرون هست و تازه شما هفته دیگه که داری میری ایران انجا بخور".من پذیرفتم ودر موردش هیچ اصراری نکردم آن شب گذشت و ما به خونه اومدیم فرداش حدود ساعت 12 ظهر در خونمون را زدن ،ما هر دومون خیلی تعجب کردیم (ما کسی را نداشتیم که اون موقعه ظهر به ما سر بزنه) در را باز کردیم خانمی مالایی بود کوپن پیتزا در دستش یود و میگفت که این پیبزا فروشی تخفیف زده واگر شما 20 رینگت بدهین میتونین از آن استفاده کنید . هر دوتامون هاج و واج شده بودیم نمی دونستیم چه کار کنیم بعد از ده دقیقه ای مشورت کردن ونگه داشتن اون خانوم دم در، به نتیجه رسیدیم و پول را دادیم و آن کوپن را خریدیم . بعدش تصمیم گرقتیم که برای شام به آن پیتزا فروشی بریم و صحت آن مسئله را جویا شویم . خدا را شکر درست بود وما گول نخوردیم . در انجا من به یاد این شعر افتادم وآن را هم را خواندم و همسرم هم گفتند صبر در هر چیزی لازم است و با صبر هر چیزی را میتوانی از آن خود ت کنی
.