غفلت و بی خبری
تعریف و تفسیر
غفلت در دهخدا
فراموش کردن،بی خبر گشتن ، نادانستن چیزی و توجه نداشتن به چیزی ،بی خبری و فراموشی . بی تمیزی و نادانی و بی تدبیری و بی پروایی،سهل انگاری و عدم اعتناء،کاهلی و سستی ،ناآگاهی ، غافل بودن ،
غفلت :دارای مفهوم وسیع و گسترده ای است که هر گونه بی خبری از شریط زمان ومکانی(که انسان در آن زندگی می کند)و از واقعیت های فعلی و آینده و گذشته خویش و از صفات و اعمال خود و از پیامها و آیات حق و همچنین هشدارهایی که حوادث تلخ و شیرین زندگی،به انسان ها می دهد، شامل می شود.
بی خبری از این واقعیت ها و نداشتن موضع گیری صحیح در برابر آنها،خطر بزرگی برای سعادت انسان ها است،خطری که هر لحظه ممکن است،دامان انسان را بگیرد و اورا به کام نیستی فرو برد،خطری که می تواند زحمات سالیان دراز عمر انسان را در یک لحظه بر باد دهد.
شاید بارها،شنیده باشیم که فلان شخص با زحمت بسیار،اموال و سرمایه های عظیمی به دست آورده بود،اما بر اثر یک لحظه «غفلت »آتش سوزی عظیمی به وجود آمد که تمام آنها را در کام خود فرو برد،انسان نیز در مسیر سعادت چنین است. ممکن است،افتادن در دام «غفلت »در یک لحظه کوتاه،سرمایه های معنوی او را مبدل به خاکسترحسرت کند.
به همین دلیل علمای اخلاق،بحث های وسیعی درباره «غفلت »و ذکر و بیداری(که نقطه مقابل آن است)در کتاب های خود آورده اند و از عواملی که می تواند پرده های «غفلت »را کنار زند و انسان را از خواب «غفلت »بیدار کند،بحث نموده اند.(مکارم شیرازی_ ناصر)
.احادیث ،ابیات و نظریاتی در این مقوله
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار اند// تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری» سعدی
جهان سر به سر حکمت و عبرت است// چرا بهره ما همه غفلت است؟» فردوسی
هیچ جهنمی بدترازاین که آدم به خودش نگاه کند وازخودش خوشش نیاید نیست، منتهاماازاین واقعه غفلت داریم وگاهی درخواب چشممان بازمی شودوخوک وسگ می ..."حسین الهی قمشه ای
سکوت مؤمن تفکر و سکوت منافق غفلت است. از علی بن ابیطالب تحف العقول
ظلم و ستم گرچه ز دربان بود// از اثر غفلت سلطان بود» خواجوی کرمانی
امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرمایند:«بدوام ذکر الله تنجاب الغفلة،با استمرار یاد خدا،آثار غفلت زدوده می شود»
«کفی بالرجل غفلة ان یضیع عمره فی ما لا ینجیه،برای غفلت انسان،همین بس که عمر خود را در چیزی که مایه نجات او نیست،ضایع کند»
عوامل غفلت
الف- جهل و نادانی
1-در حدیث مشروحی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله،در پاسخ «شمعون بن لاوی »-یکی ازمسیحیان معروف زمان خود-آمده است،هنگامی که شمعون از علائم غافلان ازحضرتش سؤال کرد،ایشان در جواب فرمودند:«اما علامة الغافل فاربعة العمی والسهو و اللهو و النسیان،نشانه های غافل چهار چیز است:نابینایی(و بستن چشم بر روی حقایق)و سهو و لهو و نسیان(به گونه ای که گرفتار فراموشکاری و سردرگمی به شهوات وعدم توجه به سرنوشت آینده خویش می شود)» همین مضمون در اندرزهای لقمان حکیم به فرزندش دیده می شود آنجا که می گوید:
«فرزندم هر چیزی نشانه ای دارد که با آن شناخته می شود...و غافل سه نشانه دارد:سهو ولهو و نسیان.
تفاوت سهو و نسیان در این است که نسیان به معنی فراموش کردن چیزی است که قبلا می دانست،ولی سهو به معنی عدم توجه به اموری است که باید به آن توجه کند.
4-یکی دیگر از نشانه های «غفلت »آن است که انسان عمر خود را در اموری صرف کند که برای آخرت او هیچ سودی ندارد، یا در اموری صرف کند که نه سودی در دنیادارد و نه در آخرت.
قصه ساده ای که مولانا از مردی حریص و رازجو نقل می کند، به خوبی تفاوت زندگیها را بر حسب تفاوت مراتب راز دانی و دشواری جمع میان آداب رازدانی و زندگی این جهانی نشان می دهد.
مردی از موسی می خواست تا زبان حیوانات را به وی بیاموزد و موسی امتناع می کرد. عاقبت موسی در اثر اصرار فراوان وی زبان حیوانات را به وی آموخت. این مرد در خانه سگ و اسب و خروس و استری داشت. زمانی مرد وارد خانه شد و دید سگ از خروس گله می کند که تو همه ته مانده های سفره صبح را خورده ای و برای من چیزی نگذاشته ای. خروس در جواب گفت: صبر کن، فردا اسب این ارباب خواد مرد و تو در مرگ او به سور و سرور خواهی رسید:
اسب این خواجه سقط خواهد شدن
روز فردا سیر خور کم کن حزن
آن مرد که زبان خروس را فهمید، زود رفت و اسب را فروخت تا زیان را از خود باز کند و بر دیگران اندازد. سگ دوباره دست به شکایت برداشت که این سخن تو راست نیامد، خروس گفت: دل قوی دار که فردا این استر خواهد مرد و ما در عزا و ماتم او سفره را خواهیم رفت. ارباب که این سخن را شنید زود رفت و استر را فروخت:
زود استر را فروشید آن حریص
یافت از غم وززیان آن دم محیص
دوباره مشاجره بالا گرفت. این بار خروس گفت که این شحص دو بلا را از سر خود بازگرفت، بلای سومش این است که فردا غلام او خواهد مرد. مرد غلام را هم فروخت:
شکرها می کرد و شادیها که من
رستم از سه وافعه اندر زمن
تا زبان مرغ و سگ آموختم
دیده سوء القضا را دوختم
سگ باز اعتراض کرد و خروس به سگ گفت که فردا خود ارباب خواهد مرد و ما در عزای او از عزا در خواهیم آمد.
در اینجا بود که شخص دید اوضاع به شدت به وخامت گراییده و این بار قادر نیست که خودش را بفروشد! استغاثه کنان پیش موسی رفت و کمک طلبید.
رو همی مالید در خاک او ز بیم
که مرا فریاد رس زین ای کلیم
موسی گفت: نگفتم این زبان به درد تو نمی خورد؟ تو گمان می کردی دانستن زبان حیوانات، ادب ویژه ای نمی طلبد. همواره می توانی سود ببری و زیان را بر دیگری بیندازی. ندانستی که آداب زندگی رازدانانه دیگر است و آداب زندگی غافلانه دیگر. مکر و رندی و زرنگی و تاجر صفتی موقوف! راز دانی، شخصیت دیگری از آدمی می طلبد، و ان که چنان شخصیتی را ندارد، لایق دانستن راز نیست.
داستان می گوید که آن مرد نتوانست مرگ را از خود دور کند ولیکن با دعای موسی با ایمان مرد.
گفتمش این علم نه در خورد توست
دفع پندارید گفتم را و سست
دست را بر اژدها آن کس زند
که عصا را دستش اژدها کند
سر غیب آن را سزد آموختن
که ز گفتن لب تواند دوختن
در خور دریا نشد جز مرغ آب
فهم کن والله اعلم بالصواب
او به دریا رفت و مرغ آبی نبود
گشت غرقه، دست گیرش ای ودود
پیام داستان روشن است. نشان می دهد که همه کس نمی تواند رازدان باشد و چنان زندگی کند که گویی رازی نمی داند. رازدانی و در عین حال، زندگی کردن غافلانه از راز شیوه پیامبری است. و ان نه کاری است خرد. و نیز نشان می دهد که معنای به هم خوردن زندگی در اثر فاش شدن راز ها چیست. اگر همه مردم بدانند که چه وقت خواهند مرد یا بیمار خواهند شد یا زیان خواهند کرد یا به تنگنا خواهند افتاد و یا دستگیر خواهند شد، اگر هر کس بداند در دل دیگری چه توطئه ها و خباثتها می گذرد و در گفته ها و کرده های خود چه نیاتی دارد، اگر همه ببینند که جنگ و صلح و ... رو به چه عاقبتی پیش می رود، آیا نظام جهان چنین که هست باقی خواهد ماند؟ یا عالم دیگری قائم خواهد شد و به جای عالم کنونی خواهد نشست؟ پس قوام این جهان به غفلت است. یعنی به ندانستنهای مردم و به گرم بودن در کار خویش و بی خبر از زیانها و سقوطها و به شوق سود و صعود، کوشیدن و کار کردن و درس گفتن و تجارت کردن و عشق ورزیدن و امید بستن و پیوستن و گسستن و لاف زدن و فخر فروختن و بر هم انباشتن و تکاثر و تفاخر... و مسرور بودن به پندار خویش. و به بیان حکمت آمیز خداوند حکیم در باب دنیا:
و اعلموا نما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الولاد (حدید، 20)
دنیا جز بازی و لهو لعب و زینت و فخر فروشی و مال و اولاد افزورن نیست
همه ما در این زندگی به نوعی بازی مشغولیم. خرید و فروش، گفت و شنود، گشت و گذار و حتی جنگ کردن، بازی است و دوام زندگی دنیا به دوام این بازیهاست و این جهان چنین اداره می شود.
استن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری مردمان را آفت است