خاطره 2
یکی از آن خاطرات این است
که من (برنده عمره دانشجویی) شدم . یادم که پایان امتحانات ترم سوم بودم (اواخر دی ماه ).خیلی اتفاقی شنیدم که وقت ثبت نام مکه هست .خیلی سریع خودم را به مسول دفتر فرهنگ رساندم .
بعد از سلام کردن داستان را جویا شدم .مسول دفتر به من گفتن که دیر شده ولی اشکال نداره "اسم ، فامیل و مشخصاتت را بنویس روی یک کاغذ و به من بده". من این کار را انجام دادم، دو ماه و شاید سه ماه گذشت و من کاملا آن موضوع را فراموش کردم. تا اینکه قرعه کشی کردن و اسم من در آمد ،تازه آن روزی که قرعه کشی کردن من شیراز بودم و هیچ اطلاعی نداشتم.ومن وقتی فهمیدم که مسول دفتر فرهنگ به خونمون تماس گرفتند و این خبر را دادند. ما همگی خیلی متعحب شده بودیم ،مامانم می گفتن:"من تا تو را تا سوار هواپیما نبینم باور نمی کنم " بابام گریه میکردندو خد ا را شکر می کردند.
بله من دعوت شده بودم.آن روز را سپری کردیم و فردای آن روز خودم را به آباده رسوندم . از فرط شوقی که داشتم ساکم را حتی به خوابگاه نبردم و آن را به یکی از بچه ها سپردم.و خودم به دانشگاه رفتم( از خوشحالی می دویدم )تا اینکه بالاخره خودم را در اتاق دفتر فرهنگ دیدم خودم را معرفی کردم .اون خانم در حالیکه می خندید به من تبریک گفت و آن دعوت نامه را به من داد،(من در اون لحظه این قدر خوشحال بودم که انگار سند یک ویلا را گرفتم).ولی بعدش من گفت که باید مبلغ 200 هزار تومان را به حساب بریزی.خیلی ناراحت شدم چون من اون موقعه پول همراهم نبود.( همش فکرمی کردم که از دستم میره) به خونه تماس گرفتم و در حالیکه گریه می کردم با آنها صحبت می کردم.قرار شد که یکی از کارمندان دانشگاه آن پول را پرداخت کند وبعد بابام آن پول را به حساب آن آقابفرستند.و بدین سان من حاجی شدم