خاطره ای از جزیره ی لنکاوی
ساعت 6 تصمیم گرفتیم که به لنکاوی برویم ولی باز هم در اگر بود که بریم یا نریم ،چون نه بلیط داشتیم نه هتلمون مشخص بود .تنها چیزی که ما را دلگرم میکرد این بود که ما شماره راننده تاکسی ای را که مقیم آنجا بود از دوستامون که قبلا به آنجا رفته بودند ،گرفتیم. باوجود همه ی این اوصاف با لاخره خودمون را به ترمینال رساندیم چونکه باید هفت ساعت توی راه باشیم تصمیم گرفتیم که بلیط اخرین سرویس را تهیه کنیم . وقتی بلیط را خریدیم نیم ساعتی را در انجا نشستیم تا اینکه کمک راننده آمد و ما وسایرین را به سمت اتوبوس راهنمایی کرد .اتوبوس خوبی بود ولی خیلی سرد بود خوشبختانه ما به توصیه دوستان ،پتوی مسافرتی همراهمون برده بودیم .شب تا صبح خیلی نخوابیدیم شاید به خاطر این بود که جا مون عوض شده بود با لاخره صبح شد و ما به شهر ساحلی رسیدیم اولین کاری که کردیم خوندن نماز بود بعد خیلی سریع خود را به غرفه بلیط فروشی فری رسوندیم و بلیط را تهیه کردیم بعد صبحانه را در یکی از رستورانهای محلی خوردیم و سوار شدیم. بعد از یک ساعت به انجا رسیدیم . به راننده تماس گرفتیم ونشانه دادیم تا همدیگر را پیدا کنیم اون گفت : من تی شرت سفید تنم است و روزنامه دارم همسرم هم گفت من تی شرت سبز به تن دارم .از سالن که بیرون رفتیم دیدیم که منتظر ما ایستاد ه . با اشاره ما را به سمت خودش خواند وسوار ماشینش شدیم و مارا به محدوده خارج از شهر جایی که معمولا هتل ها در انجا واقع شده بود ،برد چند هتل را سر زدیم ولی اتاق خالی نداشت تا اینکه یکی پیدا کردیم که اتاق داشت . پیاده شدیم. قرار مون بر این شد برای بعد از ظهر جلوی در منتظر باشیم. بعد از کمی استراحت از اتاق بیرون اومدیم و به دنبال غذای حلال رفتیم وسط خوردن غذا بودیم که بارون شدیدی شروع شد و همزمان با ان راننده هم اومد. سریع غذامون را خوردیم و سوار شدیم. قرار شد به خاطر بارون به جاهای سر پوشیده بریم اول به فلکه عقاب که در آن مجسمه بزرگی از عقاب بود رفتیم (قابل ذکر است که نما د جزیره لنکاوی عقاب است)اونجا از جاهایی است که بیشتر توریست ها به انجا میروند و تعداد عکسی میگیرند ما هم چند عکسی گرفتیم بعد به پاساژرفتیم و ساعاتی را در آن گذراندیم وقتی بیرون اومدیم شب شده بود بعد از گرفتن شام به هتل رفتیم ،شاممون را در اتاققمون خوردیم .اون شب بر خلاف شبهای دیگه که تا دیر بیدار بودیم خیلی زود خوابیدیم (فکر میکنم حدود ساعت 9:00 بود ) روز بعد راننده ما را به باغی برد که میوههای کمیابی داشت. بلیط خریدیم و به داخل رفتیم .در اونجا نمونه های مختلف میوهها را گذاشته بودند و هر اندازه که میخواستی ،اجازه داشتی که تناول کنی.بعد از آن باغ، به کارخانه کریستال سازی رفتیم و از نزدیک با روش ساختش آشنا شدیم سپس به موزه رفتیم و بعد از آن آفتاب امانمون را گرفته بود فقط به راننده گفتیم مارا به هتل برسون .عصر آن روز را کنار ساحل گذراندیم و وقتی که شب شد برای پیاده روی به خیابان رفتیم و بعد از آن به هتل رفتیم و استراحت کردیم صبح روز سوم به سه جزیره رفتیم منظره زیبایی و دریای ارامی داشت من در متن عقاب در مورد یکی از این جزیره ها که عقاب های زیادی داشت نوشتم . در آن جزیره ها هر کسی کار خودش را میکرد ،در حقیقت همه آزاد بودند و هیچ کس کاری به کار دیگری نداشت .و سوار تلکابین هم شدیم. تلکابین بلندی بود ،درآن کابین ما سه نوجوان مسلمان تایلندی را دیدیم و حیرت زده شدیم ،چون که من نمی دونستم تایلند مسلمون دارد. ومن در نگاه اول فکر کردم که انها مالایی هستند . بعد از آن تاکسی مارا به بندررسوند .سوار فری شدیم و از جزیره به شهر ساحلی رفتیم . بعد از خرید بلیط ، سوار اتوبوس شدیم و ساعت 5:00 صبح به کوالا لامپور رسیدیم .