شب یلدا بود هم اتاقیهایم از یک ماه قبل به من گفته بودند که شام شب یلدایمانو تو باید حاضر کنی.
اتفاقا ماندن من در خوابگاه با شب یلدا همزمان شده بود خیلی خوشحال شده بودم
که آن شب را میتوانم با دوستانم بگذرانم . انها میگفتند که تو ماکارونی خوشمزه درست میکنی.
اون شب بلافاصله تااز دانشگاه اومدم بدون هیچ استراحتی به آشپزخانه رفتم و غذا درست کردم
من خودم آناناس از خونه برده بودم بچه ها هم فالوده ،میوه ،آجیل و...تهیه کرده بودند
یادش به خیر اون شب آنقدر خوردیم که نمیتوانستیم دیگر از سر جایمان تکان بخوریم . تازه بعد همه ی اینها،
بچه های اتاق کناری ، هندوانه برامون تعارف آوردند .
شب خوبی بود من هیچ وقت ان را فراموش نمیکنم همچنین دوستان عزیزم فاطمه ،زینب، سارا، معصومه، بیتا ، سلیمه و مرجان که 3 سال ونیم با هم بودیم
و همیشه دوستشون خواهم داشت